25 ماهگی محمدهانی
سلام عزیز دلم تو هر روز داری بزرگتر و مرد تر میشی و من با نگاه کردن به تو هر لحظه عاشقتر و شیدا تر میشم واقعا مادر شدم بهترین حس زندگی یک زن انقدر بهم انرژی و انگیزه میدی که سختی های بزرگ کردنت رو فراموش میکنم. یک ماه که از شیر گرفتمت اما گهگاهی باز بهونش رو میگیری ولی با این حال زیاد سخت نبود. کم کم داری حرف میزنی به همه رنگها میگی آبی. شمردنت هم خیلی بامزه است میگی ای دو سی شش نو ده. علی و عمه روو قشنگ میگی به خاله ( اله) میگی مبینا رو ( ادا ) صدا میکنی هلیا رو ( هلی ) امین ( ام ) کسی بخواد بوست کنه مقاومت میکنی ولی یهو پا میشی خودت دور می چرخی همه رو می بوسی دیگه خیلی محبتت گل میکنه بغل میکنی میزنی پشتمون واقعا کارات بامزه است. گشنت میشه میگی ام یعنی غذا بده شیرم کم و بیش میخوری عاشق بستنی یخی هستی. روزای شنبه و چهارشنبه بخاطر فوتبال بابا هادی میریم پارک این سری دیگه خودت از پله های سرسره می رفتی بالا مبینا هم می خواست کمکت کنه نمیذاشتی دیگه از سرسر لوله ای بزرگه هم سر می خوری کلی هم کیف می کنی از استخر توپ اومدی بیرون که یهویی فواره های آب بازی رو باز کردن خیلی جالب بود همچین ذوق کردی دوید سمت آب تو گروه سنی تو هیچ بچه ای نمیومد از آب میترسیدن تو هم قاطی بچه های بزرگتر حسابی آب بازی کردی خیس خالی شده بود نمی تونستم بیارمت بیرون بیچاره مبینا هم هی دنبالت بود که نخوری زمین مامانای دیگه به بچه هاشون که همسن تو بودن تو رو نشون میدادن فقط یه بچه دیگه اومد تو آب اونم از گوشه ها رد میشد ولی ماشاالله تو اصلا نمی ترسیدی کلا ترسو نیستی خلاصه که اون روز هم اونجور کیف کردی حالا بریم سراغ عکسا
اینجا از حموم اومدی نمی خواستی ازت عکس بگیرم
بابا هادی از سر کار اومده داری ماساژش میدی
اینم عکسای روز اب بازی تو پارک
محمدهانی من و بابا هادی عاششششششقققققتتتتتتییییییم