خادم کوچولو
7 اردیبهشت یعنی شب چهلم بابا موسی ، حسابی دلم گرفته بود که بابا هادی زنگ زد گفت تو شهر ری یه کاری داره اگه میرید زیارت سریع اماده شیدتا من بیام با اینکه تمام لباساترو شسته بودم و خیس بودن گفتم میایم زنگ زدم خاله مهسا گفتم باهامون بیاد تا من اونجا برای بابا موسی نماز و یاسین بخونم اونم مواظب شما باشه اون بنده خدا هم سریع آماده شد اومد و شما رو هم با همون لباس خونگیت بردیم زیارت واقعا خیلی زیارت به موقعی بود من مشغول یاسین خوندن بودن و شما کل امام زاده رو چرخیدی حسابی خاله مهسا رو خسته کردی. از خادم ها وسیله گرد گیریشون رو گرفته بودی و همه جا رو تمیز کردی. اونا هم ازت خیلی خوششون اومده بود و بهت میگفتم خادم کوچولو انشاالله روزی لیاقتش رو داشته باشی و یک خادم واقعی برای اهل بیت باشی عزیزم
این جوجه رو همون جلوی در برات خریدم اخه بابا موسی دقیقا 6 ماه پیش همونجا برات از این جوجه خرید
فدای تو من بشم که انقدر آقا و دست و دلبازی یه پسر بچه تادید دستت جارو هست اومد سراغ تو شما هم انقدر سخاوتمندی در جا یکیش رو دادی به اون واقعا بهت افتخار میکنم عشق مامان