عیدی بابا هادی
بالاخره یک ماه روزه داری به پایان رسید ( نماز روزه همه دوستای نی نی وبلاگیمون قبول حق باشه و عید فطر رو به همه تبریک میگم ) بابا هادی تو روزهای هفته خیلی فشار کاریش زیاده نمی تونه مارو شهربازی ببره روزعید خونه بود (البته صبحش سرکار بود) یه عیدی خوب به پسر گلش داد اون هم این بود که ما رو برد بولینگ عبدو . داخل شهربازی با دقت به همه چیز نگاه میکردی دو سه تا وسیله هم سوار شدی اما وقتی تکون میخورد زیاد خوشت نمیومد عوضش توی سالن بولینگ حسابی آتیش سوزوندی منه بیچاره هم یه لجظه نشستم . بعد از اونجا هم رفتیم پارک به مناسبت عید جشن بود باباخسرو شما رو برد سرسره بازی پیشرفت کرده بودی سوار سرسره بلند پیچ دار شدی تا بابایی میبرد سوار سرسره کوچولو هات کنه گریه میکردی سرسره بزرگتر رو نشون میدادی بابا خسرو هم به شجاعتت ذوق می کرد حیف که ازت عکس ننداختم . عکسها بولینگ عبدو رو ببینیم
داخل سالن بولینگ
ترفندهای من و بابا هادی برای نگه داشتن محمدهانی که فایده ای هم نداشت
این هم پرتاب بابا و مامان
ا