محمدهانی دراخرین ماه تابستان 93
سلام به دوستان نی نی وبلاگی ؛تاخیری زیادم بخاطر اتفاق های خوبی بود که خدا رو شکر این ماه برامون افتاد بود اولی ش عروسی آرزو جون ( دخترخاله عزیزم که مثل خواهر ه برام ) بود عروسی 17 شهریور برگزار شد خیلی بهمون خوش گذشت یه اتفاق دیگه اومدن پسر عموم اقا مهدی به ایران بود تا برای پسر خوشگلش که تازه بدنیا اومده دانیال کوچولو جشن بگیریم که واقعا بهمون خوش گذشت . عمو مهدی محمدهانی هم اومد تهران و یه هفته ای تهران بود رافع جون و زنعمو نیومدن که جاشون خیلی خالی بود بعداز رفتن اقا مهدی هم خانواده دایی داور ( دایی کوچک بابا هادی ) اومدن تهران که خیلی سورپرایز خوبی بود درسته کم موندن اما خیلی بهمون خوش گذشت و امشب هم عمه ی عزیزم عازم سفر حج ه که امیدوارم حجش قبول درگاه حق قرار بگیره درسته خیلی خسته شدیم ولی چون روزهای خوبی داشتیم خستگیش شیرینه , خوب حالا از شما گل پسرم بگم که چقدر اقاااااا شدی خدایی ش هر روز یه جا رفتیم با اینکه دندون هم داشتی در میووردی اما اصلا اذیتم نکردی قربونت برم که دوست داری دورت شلوغ باشه , عروسی خاله آرزو هرکی از من یا بابات خداحافظی میکرد میگفت واست اسپند دود کنیم از بس که اون وسط رقصیدی , بمیرم که بعد از عروسی هم بد جور مریض شدی هنوز که هنوزه خوب نشدی , کارات خیلی بامزه و شیرینه دیگه همه کارات داره هدفمند میشه مثلا یزی رو ورمیداری میگم ببر بزار سر جاش دقیقا محلش رو میدونی دوست دارم ماشالله شیطون شدی فراوون بازی جدیدت ریختن متکا ها و کوسن های مبل رو هم بعدش هم میپری روش حسابی که بازی میکنی میری سر وقت کشوی سی دی ها یه سریشو می ریزی پشت میز تلویزیون از اون هم خسته می شی دیگه خوابت میگیره . تا من رو نمی بینی دنبالم میگردی هی میگی ماما ماما که من عاشق مامان گفتنتم انقدر قربون صدقه ات میرم که نگو اخه خیلی شیرین صدام میکنی خوب دیگه بریم سراغ عکسها
در حال بهم ریختن سی دی ها
از م خواستی جا نماز برات بندازم تو آشپز خونه بودم دیدم صدایی ازت در نمیاد اومدم با این صحنه روبرو شدم
یه روز گذاشتمت پیشه خاله مهسا که این عکس رو ازت گرفته
مامان شهنازت هم که همیشه یه چیزی برات می خره این دفعه هم برات وسایل شن بازی گرفته من و بابات هم خلاقیت به خرج دادیم این عکس رو ازت گرفتیم
این تیپ شب حنا بندون خاله آرزوت ه که خیلی هم ماه شدی
این هم تنها عکسی که از عروسی تو گوشیم دارم تو یه پست دیگه چند تا عکس از عروسی میذارم
این عکسها مربوط به جشن پسرعموی منه این خانم خوشگله هم سارینا نوه عمه من هستش که از شما 3 روز کوچیک تر ه حسابی باهم بازی کردید
اینجا داری سعی میکنی تو اینه کاری های تالار خودت رو ببینی
دایی بابا هادی که اومد یه شب هم با هم رفتیم پارک آب و آتش این عکسها برای اون شبه
امین جون (پسر عمه محمدهانی)با آقا کیان (پسر داور دایی)حسابی مواظبت بودن اینم از عکس یادگاری
اینجا هم خواستیم با گل های کنارمون ازت عکس بندازیم که با هزارتا ترفند این یدونه خوب از آب در اومد