17 ماهگی محمدهانی
سلام عزیز دلم این ماه برخلاف ماه قبل پر از اتفاقهای بد بود ،اول بابا هادی آینه افتاد روی انگشت شصتش که باعث شدتاندون انگشتش پاره بشه و بعد بابا خسرو هم باقیچی برقی دستش رو برید و شما هم خیلی بد جور مریض شدی تبت به 39/5 رسید با این حال توفیق اجباری شد به بهونه خرید برنج دو روز رفتیم شمال که اونجا هم شکمت شل شد و بیچاره من تا این لحظه یه ثانیه هم استراحت نداشتم:( گل پسر مامان باز کردن در یخچال ، روشن کردن ماکروفر و ریختن نمک رو زمین از شیطونی های جدیدته انقدر بامزه کارات رو انجام میدی که نمی دونم بخندم یا دعوات کنم کارهای خوبت هم خیلی زیاده فقط یکی که از همه قشنگتره رو می نویسم . شبا موقع خوابت خودت می ری رو تخت دراز می کشی و با اشاره می گی برات کتاب بخونم که من و بابا هادی هم کلی ذوق میکنیم :)بریم سراغ عکسای گل پسرم
یه روز صبح که رفتیم کارگاه سر بزنیم
ب
علاقه داری سطلهای اسباب بازی هات رو بزاری رو سرت با با هادی تا میگه 1234 مثل سربازها پا می کوبی
فردای شبی که بابا هادی دستش رو برید همه اومدن عیادت شما هم عاشق شلوغی حسابی شیرین کاری می کردی
بفرما ساندویچ
بار اول که شما رو بردیم دریا 5 ماهت بود اصلا نذاشتم نزدیک آب ببرنت اما این دفعه عوض دفعه پیش رو در آوردن با اینکه مریض بودی آب بازی کردی ، بابا خسرو برد نزدیک آب ببین با چه دقتی نگاه میکنی!!!
و حالا شروع ماجرا دیگه دوتا بابا ها نمی تونستن کنترلت کنن هی از دستشون در می رفتی بری توی آب
سفر خوبی بود ولی حیف که شما گل پسرم همش مریض بودی نتونستم زیاد عکس بندازم با این حال به قول بابا خسرو خیلی خوش سفری عزیز دلم . این عکسا هم مربوط به عروسی خاله آرزو که تو مطلب قبل گفته بودم می زارم
همیشه قشنگترین رویاها رو ببینی عششششششششققققققمممم