18 ماهگی محمد هانی
سلام دوستای عزیزمون . از اول مهر ماه نگران واکسن 18 ماهگیت بودم تو سایت ها و وبلاگها خونده بودم که خیلی سخته ، همراه با تب شدید دیگه بدتر می ترسیدم اخه سرماخوردگی هم داشتی ، یه روز بعدشم نامزدی پسر عموم بود و بعد از اون هم مراسم ولیمه عمه عزیزم اما دل رو زدم به دریا 30 مهر 8 صبح بیدارت کردم با بابا هادی رفتیم واکسنت رو زدیم مثل دفعه های قبل مرد مامان خیلی کم گریه کرد در حد 30 ثانیه بعدش هم چکاب 18 ماهگیت رو انجام دادیم که خدا رو شکر همه چیزت عالی بود و ترسم بی مورد . دو هفته پیش خیلی اذیتم می کردی بهتره بگم دیوونم کرده بودی انقدر بهونه گیری می کردی که بالاخره دندونه 8 سر زد بیرون خیلی بد دندون در میاری فکر کنم تا این 32 تا دندون در بیاد من بیچاره پیر بشم ولی با این حال عاشققققققققققتتتتتتم . همش دوست داری باهات بازی کنیم قایم میشی پیدات کنیم بعد هم دنبالت کنیم خلاصه فیلمی داریم باهات کم کم می خوای حرف بزنی اما فعلا مامان ،بابا،دادا،دد،داغ،ناناو اسم رفیقت سجاد رو میگی . تازگی هر جا سکویی می بینی میشینی روش مثلا فریزر رو وا میکنی میشینی رو زی یخچالی . مامان شهناز و باباخسرو هم دو تا صندلی بامزه برات گرفتن که روش میشیننی تلویزیون نگاه می کنی ، آب نبات خوردنت هم که خیلی با مزه است . محمدهانی عزیزم من و بابا هادی برای داشتن روزی هزار بار خدا رو شکر می کنیم
یه روز داشتی با لوگو هات بازی می کردی صدام زدی دیدم این سازه رو ساختی رو زمین می کشی میگی قان قان انقدر ذوق کردم الانم دارم مینویسم خوشحالم چون شبیه ماشین هم بود و این خلاقیت رو نشون میده منم عکسش رو یادگاری تو وبلاگت میذارم
این لب تاب آموزش زبان انگلیسی رو عمه سهیلا زحمت کشیده بهت داده که خیلی چیز جالبیه
اینم صندلی هایی که مامان شهناز و بابا خسرو برات گرفتن
عشق موتور و ماشین سواری داری اینجا بابا هادی گذاشتت رو موتور منم تا این عکس رو بابا هادی بگیره از ترس زهر ترک شدم
این عکس هم مربوط به ولیمه عمه شهناز منه که شما با النا خانم و آقا مبین دارید مهندسی می کنید